رفیق روز تنهایی
خبر دادن که تو رفتی،هم آواز شب و بارون،چه تنها و خسته و زخمی دل رو کندی از این زندون،خبر دادن که تو رفتی،ولی من بی خبر بودم،صدا گم شد توی غوغا یا شاید هم که کر بودم،به تو گفتم که ما هر دو اسیر درد نفرینیم،برای پر زدن بی هم چه تن خسته چه سنگینیم،رفیق روز تنهاییییییییی،رفیق دوره حسرت،رفیق صافو بی کینه،توی شهر غرب و نفرت، تورو از قلب من کندن،چه سخته درد دل کندن،جدا تکردن با اشک و درد،دل قلب منو از من،نذاشتن تا دم آخر یه لحظع پیش هم باشیم دو تا موج و دو تا همراه کنار هم یه دریا شیم،دل رو بردار که دل خستم از این شیون و فریادش که این ویروونه هم دیگه به کار ما نمیایدش رفیق روز تنهایییییی رفیق دوره حسرت رفیق صاف و بی کینه تو شهر غرب و نفرت
پنجشنبه 6 مرداد 1390 - 10:40:58 AM